My Farsi Blog

 —-دوباره به بهار نزدیک میشویم، هنوز سبزه سبز نکردم . نوروز به راستی‌ رنگی در اینجا ندارد . حضور بهار را امروز دیدم، در خانه را که باز کردم باد بهار به زور وارد خانه شد. سگ کوچکمان جسپر بالا و پایین میپرید بوی بهار بیقرارش کرده بود و التماس دعا داشت که بیرون ببرمش.

راستی‌ چه میگذرد از شب سرد تا صبح بهاری چه اتفاقی‌ می‌‌افتد؟ چه در هوا میگذرد که روح و روانه هر جان داری را صیقل میدهد.بی‌ اختیار زبانم به تحسین هوا باز میشود.به‌‌‌ چه هوایی،بهار اینجاست، در پیچ و خمها ی فکرم به گذشته‌های دور میروم ،به پدر و مادرم می‌‌اندیشم، آنها که چه مسرورانه به پیشواز بهار میرفتند. سکه و پول میدادند و کاممان را با انواع آبنبات و شیرینی‌ شیرین میکردند. بوی ماهی‌ دودی خانه را پر می‌کرد.ساعتی‌ چند بعد از ساله تحویل ، یکی‌ یکی‌ اقوام دور و نزدیک وارد میشدند. همسایه زودتر از همه برای دیدن پدر و مادرم با دسته گلی از سنبل وارد میشدند. ” عید شما مبارک” مادرم با عطر و گلاب به استقبالشان میرفت با زنان و بچها روبوسی می‌کرد. ” مریم بیا مهمان داریم…..خانه از بوی گلل و عطر گلاب پر بود و ما بچها لباسهای نو همدیگر را ورنداز میکردیم و بیخودی میخندیدیم

?? به خانه همسایه نگاه می‌کنم اوهم ایرانیست با همسره خارجی‌،حتما از نوروز چیزی نمی‌‌فهمند. حتما …جسپر همچنان سر و صدا می‌کند و من میاندیشم. چه روز زیبایی‌، چرا بوی عید را نمی‌فهمم؟ چر؟؟

9 responses to “My Farsi Blog

  1. وطن یعنی چه
    وطن یعنی تولد زندگی مرگ تمام هستی ی ما برگ در برگ
    وطن نان و پنیر و چای شیرین دویدن توی کوچه پای ور چین
    وطن اراده بازی نی سواری جهش پشت درشگه پشت گاری
    هلواز خانه ی همسایه چیدن به زیر چادر مادر خزیدن

    وطن مادر پدر خواهر برادر پسر دختر رفیق و یار و همسر
    وطن یعنی جوانی شور مستی شکوه شیوه ی میهن پرستی
    دبستان و دبیرستان و استاد که درس مهرمیهن یادمان داد

    وطن یعنی کلاس درس انشا ز خون و خاک گفتن مهر و امضا
    به هر آیین سخن گفتن شنفتن زبان پارسی را پاس گفتن

    وطن یعنی شراب شمس تبریز که جام مولوی زان گشت لبریز
    وطن یعنی چه شیرینی چه تلخی وطن یعنی چه رومی و چه بلخی
    وطن یعنی چراغ- آیینه- خورشید خرابات مغان و تخت جمشید
    وطن فردوسی و سعدی نظامی سنایی- رودکی –عطار – جامی

    جوانی کوچه گردی عشق پیری وطن یعنی فریدون مشیری
    مسعود سپند

  2. یاد گری ویولن را آغاز کرده ام.چه دیر..ساز ظریف و خوش صدا، نگاهش میکنم با چشمانم آهنگی که را که دوست دارم می‌‌نوازم ،احساس میکنم که سالهاست این ساز در دستهایم زندگی‌ میکرده. چه حس زیبایی. آرشه را بروی سیمها آرام آرام میکشم.نمیتوانم آهنگی را که در ذهنم می‌‌جوشد به انگشتا نم ترانسفر کنم .اه چرا نمیتوانم چرا؟ صدای سیمها دلنواز نیست .مجید تشویقم میکند “به به چه زیبا” مطمئنم که او هم از صدای ساز من کلافه شده، اما عشق فراوان من به ویولن را میبیند و تحمل میکند .براستی که خدا در و تخته خوب جور میکند .نمی‌دانم اگر مردی غیر از مجید در زندگی‌ من بود چه میشد ؟

  3. برقرار باشید و پاینده بانو….
    هر بار ترانه نازک دل شما رو گوش میدم از ته دل لذت می برم..از زمانی که نوجوان بودم تا الانی که ازدواج کردم و مطمئنم تا میانسالی همواره از این ترانه و سبک شما لذت برده ام و خواهم برد…در پناه خداوند باشید..

  4. سلام بر بانو مریم جلالی
    خیلی وقت هست که دنبال شما می گردم و امشب به صورت اتفاقی دوباره شما را یافتم.
    خاطرات زیبایی با اهنگهای بسیار زیبای شما دارم اما مدتها بود که به علت تبدیل تکنولوژی از نوار کاست به اینترنت از صدای شما محروم شدم.
    برای شما آرزوی بهترینها را دارم و دوست دارم در کنسرت های شما شرکت کنم
    خیلی مشتاق دیدار شما از نزدیک هستم.
    تندرست و شاد باشید

Leave a reply to Maryam Jalali Cancel reply